پایان مرحله کنونی جنگ در غزه سرآغاز تلاشهای بزرگی در دیپلماسی ایالات متحده خواهد بود که در صورت موفقیت میتواند خاورمیانه را تغییر دهد؛ اما فرصت برای آن اندک است.
سال گذشته میلادی جنگ غزه به سرعت به مانعی بزرگ بر سر راه دورنمای بلندپروازانه و خوشبینانه سیاستگذاری آمریکا در خاورمیانه تبدیل شد. دولت بایدن، با تکیه بر رشته پیمانهای ابراهیم که در دولت ترامپ آغاز شد، امیدوار بود که واسطه عادیسازی روابط اسراییل با عربستان سعودی شود و در کنار آن یک پیمان دفاعی بیمانند و یک توافق همکاری هستهای صلحآمیز را نیز با سعودیها اجرایی کند. هدف این دستورکار تنها، یا در درجه نخست، تقویت جایگاه اسراییل در منطقه نبود، بلکه وارد کردن ضربهای راهبردی به محور "مقاومت" به رهبری ایران و تقویت شبکه شرکای منطقهای واشینگتن در میان افزایش رقابت قدرتهای بزرگ در سطح جهانی بود.
به نظر نمیرسد این دستورکار به خاطر جنگ غزه از مسیر خود خارج شده باشد، و ایالات متحده و اسراییل و عربستان سعودی هر سه علاقه خود را به پیشبرد آن نشان دادهاند. با اینهمه، فرصت اندک است. ریاض بر این باور است که تصویب پیمان در کنگره نیازمند حضور یک رییس جمهور دموکرات است و، از این رو، مهلت مورد نظر آن با توجه به نامعلوم بودن نتیجه انتخابات آمریکا، اواخر تابستان امسال است. اما در واقعیت، تا زمانی که نبردهای پردامنه در غزه فروکش نکند، هیچ یک از طرفها نمیتوانند دیپلماسی نهایی برای دستیابی به این توافقات را آغاز کنند. با توجه به این محدودیتها، دولت بایدن نیاز خواهد داشت که هر چه زودتر جزییات نه تنها یک، بلکه چهار توافق عمده را مشخص کند: عادی سازی روابط اسراییل و عربستان سعودی، روابط دفاعی آمریکا و عربستان، همکاریهای هستهای غیرنظامی با عربستان و آینده روابط اسراییل و فلسطین، و همه اینها را باید به گونهای انجام دهد که از وتوی اورشلیم، ریاض و یا کنگره آمریکا پیشگیری شود.
پیشنیازهای هر توافق
دولت ایالات متحده در پی رسیدن به رشته توافقهایی بود که اگر تا پیش از شروع جنگ نهایی میشد میتوانست جسورانهترین گام به سمت صلح اعراب و اسراییل از زمان پیمان کمپ دیوید در سال 1357 بهشمار رفته و تصور پیشنیاز بودن صلح فلسطینیان و اسراییل برای شناسایی کامل اسراییل بهوسیله اعراب را باطل کند.
عادیسازی روابط با عربستان چه بسا باعث میشد قطر، دیگر کشورهای عربی و حتا کشورهای دارای بیشینه مسلمانِ خارج از منطقه نیز به سرعت به پیمان عادیسازی با اسراییل برسند. پیمان دفاعی آمریکا و عربستان نیز به جایگاه ریاض به عنوان شریک آمریکا رسمیت میبخشید و آن را از چین -که بلندپروازیهایش در خاورمیانه در حال افزایش است- دور میساخت. سعودیها هم به این نتیجه رسیده بودند که یک معاهده دفاعی و توافق هستهای صلحآمیز با آمریکا، ایران را از حمله به آنها، یا نهایی کردن تلاش ایران برای دستیابی به سلاح هستهای، باز خواهد داشت؛ تهدیدهایی که انجام هر کدام به نوبه خود میتواند منطقه را بیثبات سازد و به برنامه تغییرات دگرگونکننده داخلی ولیعهد عربستان، محمد بن سلمان، ضربه بزند.
با این حال، هر کدام از سه توافق به تنهایی به اندازه کافی پیچیده است، چه رسد به اینکه در کنار هم قرار باشد عملی شوند. این پیمان دفاعی به احتمال زیاد همچون ماده ۵ پیمان همکاری و امنیت متقابل ایالات متحده و ژاپن بر محور دفاع متقابل متمرکز خواهد بود. اگرچه این ماده هیچ یک از دو طرف را ناگزیر به اقدام نمیکند، اما بر نیاز به پرداختن به تهدیدات امنیتی مشترک تاکید دارد: "هر دو طرف میپذیرند که حمله مسلحانه به هر یک از دو طرف در سرزمینهای تحت اداره ژاپن برای صلح و امنیت آنها خطرناک خواهد بود و هر دو طرف اعلام میکنند که طبق مقررات و فرایندهای قانون اساسی خود برای مقابله با آن خطر مشترک اقدام خواهند کرد." افزون بر چنین مفهومی، عربستان سعودی شاید بخواهد که در اولویت دسترسی به سامانههای دفاعی پیشرفته آمریکایی هم قرار گیرد و در مقابل واشینگتن هم انتظار ایجاد محدودیتهایی در معاملات عربستان با چین، روسیه و سایر قدرتها در زمینههای نظامی، فناوریهای دوکاربردی و مسایل مرتبط با آنها داشته باشد.
البته تصویب چنین توافقی حتا در بهترین شرایط با چالشهای بزرگی روبرو خواهد بود. آخرین باری که ایالات متحده یک پیمان دفاعی متقابل با کشوری امضا کرد در سال 1339 (۱۹۶۰) با ژاپن بود. افزون بر این، برای تصویب چنین پیمانی در سنا به شصتوهفت رأی نیاز خواهد بود و چه بسا که با مخالفت در چندین جبهه هم روبرو شود: هم سناتورهای هوادار سیاست انزواطلبی که در هر دو طیف سیاسی آمریکا حضور دارند و هم سناتورهای بیشتر دموکرات که منتقد کارنامه عربستان سعودی در زمینه حقوق بشر و سیاست خارجی هستند. همین احتمال مخالفت است که شتاب ریاض را برانگیخته چون بنا بر محاسبه ریاض، کسب رای کافی نیازمند تلاش و فشار سیاسی یک رییس جمهور دموکرات خواهد بود. به باور عربستان یک رییس جمهور جمهوریخواه شاید از پیمان دفاعی با عربستان بیشتر حمایت کند، اما کمتر خواهد توانست رای مورد نیاز در جناح چپ را به دست آورد، حتا اگر جمهوریخواهان در سنا بیشتر باشند.
دو قطعه دیگر از این سهگانه دیپلماتیک نیز بسیار پیچیده است. از نظر حقوقی، توافق همکاری هستهای ایالات متحده و عربستان (که در اصطلاح ایالات متحده به عنوان "توافق ۱۲۳" شناخته میشود) برای اجرایی شدن نیازی به تایید کنگره ندارد. با این حال، اگر کنگره قطعنامه مشترکی در عدم تایید آن صادر کند، میتواند مانع آن شود؛ این سناریویی است که اگر توافق یادشده شامل مفاد بحثبرانگیزی باشد، مانند اجازه دادن به سعودیها برای غنیسازی اورانیوم در داخل مرزهایشان، نمیتوان احتمال آن را رد کرد. در مورد عادیسازی رابطه اسراییل و عربستان –که بهای تعیین شده آمریکا برای رسیدن به آن توافقها تلقی میشود– هم باید گفت اگر این روند تدریجی باشد (برای نمونه با مبادله سفیران پیش از تنظیم تعاملات اقتصادی یا گردشگری شروع شود) مزایای کلان دیپلماتیک آن در آینده نزدیک میتواند کاهش یابد. با وجود پیچیدگیهای این دو توافق اما، این پیمان دفاعی و در پیامد آن تقویم سیاسی ایالات متحده چالشهایی است که باید با زمان باقیمانده رقابت کند.
تاثیر جنگ غزه
حمله هفتم اکتبر حماس، خواسته یا ناخواسته، دستورکار دیپلماتیک طرفها را متوقف کرد. با این حال، هر سه طرف هنوز مشتاق بازگشت به میز مذاکره هستند و برای این کار مشوق بیشتری هم دارند: پیشرفت عادیسازی روابط اسراییل و عربستان در این شرایط بخت ایران و متحدانش را برای ادعای پیروزی راهبردی در حمله شنیع حماس از بین میبرد. این امر نه تنها برای واشینگتن و اورشلیم که برای همه کشورهای جهان عرب که به غرب گرایش دارند، مهم است. بیشتر رهبران منطقه، با وجود حمایت از آرمان فلسطینیها، نسبت به اسلامگرایی حماس محتاط هستند و همچنان باور دارند که تهران و نیروهای نیابتی آن تهدیدی جدی به شمار میروند.
پیش از هفتم اکتبر، بسیاری بر این عقیده بودند که عربستان مساله فلسطین را بخشی از روند عادیسازی میشمارد؛ اما این خواستهای نبود که دربرگیرنده فوریت ایجاد دولت فلسطینی یا حتی تجدید مذاکره میان اسراییل و فلسطینیان باشد. پس از کارزار نظامی اسراییل در غزه، این موضوع تغییر چشمگیری داشته است. ریاض به خاطر نگرانی از افکار عمومی در داخل کشور و منطقه اکنون خواستار گامهایی "زمانبندی شده و غیرقابل بازگشت" در زمینه ایجاد دولت فلسطینی است و از روند عادی برقراری صلح خرسند نیست.
برای مثال، به نظر میرسد رهبران عرب اصرار دارند که ایالات متحده در سرآغاز هرگونه تلاش برای صلح، کشور فلسطین را حتا بدون موافقت اسراییل به طور یکجانبه به رسمیت بشناسد. این خواسته اغلب بازتابی از بیصبری اعراب نسبت به مذاکرات گذشته عنوان شده که هم زمانبر بود و هم در نهایت بینتیجه از آب درآمد. با وجود این، به احتمال بیشتر این خواسته نشاندهنده تمایل ریاض به بازگرداندن مذاکرات با آمریکا به مسیر اصلی خود است. سیاستگذاران سعودی در ظاهر نگران هستند که افکار عمومی عرب توافق عادیسازی روابط با اسراییل را بدون گرفتن امتیازات عمده در مورد تشکیل کشور فلسطین تحمل نخواهد کرد. افزون بر این، رهبران سعودی ظاهرا بر این باورند که نه بنیامین نتانیاهو نخست وزیر اسراییل و نه هیچ یک از جانشینان احتمالی او، با چنان امتیازاتی در آیندهای نزدیک موافقت نخواهند کرد، چرا که افکار عمومی اسراییل آن را پاداشی برای کشتار بیرحمانه هفتم اکتبر تلقی خواهد کرد. افزون بر این، با وجود علاقه مشترک ریاض و واشینگتن به یک دولت اسراییلی که بخواهد روند صلح را دنبال کند، هیچ کدام مشتاق برکناری نتانیاهو نیستند، چون این امر به برگزاری انتخابات منجر میشود و همه طرفها را از مهلتهای درنظرگرفته شده برای توافق بر سر عادیسازی روابط و یک پیمان دفاعی دور میکند. بنابرین، ریاض به رسمیت شناختن یکجانبه کشور فلسطین از سوی ایالات متحده را راهحلی شرافتمندانه برای این مخمصه میبیند؛ گامی عمده که نیاز به رضایت اسراییل ندارد.
با اینهمه، به رسمیت شناختن یکجانبه نه تنها قابل انجام نیست که از نظر سیاسی نابخردانه هم است. اعلام وجود یک دولت فلسطینی بدون توافق بر سر مرزها، پایتخت و یا روابط امنیتی با اسراییل میتواند وضعیت وخیم بین دو طرف را بدتر کند و زمینه عمیقتر شدن مناقشه را فراهم سازد. از دید اسراییل، نتیجه تصمیم خروج از جنوب لبنان در سال ۲۰۰۰ و از غزه در سال ۲۰۰۵، بخوبی نشان میدهد که حل یک معضل بدون مذاکره برای حفظ صلح بینتیجه است.
گامهای بعدی برای سیاست ایالات متحده
با وجود این موانع و محدودیتها، ایالات متحده دلایل زیادی برای ادامهی روند دیپلماتیک پیش از هفت اکتبر (پانزده مهر) خود دارد. در واقع، به همان اندازه که هفت اکتبر نشاندهنده تلاش محور ایران برای جلوگیری از این دستورکار بود، اکنون واشینگتن دلایل بیشتری برای پیگیری آن دارد. اگرچه بحران غزه وضعیت را پیچیده کرده، اما عادیسازی روابط اعراب با اسراییل کماکان میتواند به پیشرفت صلح کمک کند؛ حل مناقشه اسراییل و فلسطین نیز، افزون بر توافق رسمی در مورد مرزها، امنیت و موارد دیگر، نیازمند روایتی از همزیستی است تا با روایت دشمنی و انتقامگیری حماس مقابله کند. پیمان ابراهیم گام نخست خوبی به سوی این اهداف بود و عادیسازی روابط اسراییل و عربستان روایت صلح و همزیستی را با قدرت ادامه خواهد داد.
البته برای دستیابی به این امر همه طرفها باید انتخابهای سختی انجام دهند. ممکن است ایالات متحده و اسراییل لازم باشد بپذیرند که عربستان عادیسازی روابط با اسراییل را به صورت چندمرحلهای انجام دهد و نه به صورت یکباره مانند موارد پیشین پیمان ابراهیم. ریاض و دیگر پایتختهای عربی باید بپذیرند که واشینگتن تشکیل کشور فلسطین را پیش از سنجش همه جوانب آن به رسمیت نخواهد شناخت، بلکه تنها پس از کار زیاد در مورد امنیت، حکمرانی، آموزش و مسایل اقتصادی این گام برداشته خواهد شد. و همه طرفها باید بپذیرند که فارغ از اینکه چقدر با جدیت برای سازش تلاش کنند، دستورکار بلندپروازانهی آنها ممکن است با تقویم سیاسی ایالات متحده مطابقت نکند.
اگرچه به تعویق افتادن این توافقها مایه تاسف خواهد بود اما فاجعهبار هم نخواهد بود؛ چرا که بعید است روند نزدیک شدن کشورهای عربی و اسراییل به یکدیگر با هیچ اقدام سیاسی یا درگیری نظامی، حتا به وحشتناکی جنگ غزه، متوقف شود. این نزدیکی، نشاندهنده اوج تغییرات بنیادین در چندین دهه اخیر است که طی آن تصورات اسراییل و اعراب از تهدیدات، حتا در شرایطی که منطقه صحنه رقابت قدرتهای بزرگ شده و همزمان کانون توجه آمریکا به جاهای دیگر معطوف شد، به هم نزدیک شده است. اکنون دو دهه است که ایالات متحده رشتهای از تلاشهای بیصبرانه برای برقرار کردن صلح میان اسراییل و فلسطین را به جریان انداخته که در مجموع روند صلح را به مسیر خود بازگردانده است. اما آنچه امروز نیاز است، صبر است.
مایکل سینگ مدیر عامل و پژوهشگر ارشد برنامه لین-سوئیگ در انستیتو واشینگتن و مدیر ارشد پیشین امور خاورمیانه در شورای امنیت ملی است.